۱۳۹۰/۰۹/۲۵

" زینب جان ابدی شدنت خجستە باد! "

" زینب جان ابدی شدنت خجستە باد! "
برای زینب جلالیان زندانی محکوم بە ابد!

جمشید بهرامی
جان برادر، زینب جان؛ امید ابدی من... در این کرەی خاکی، حکم زندان ابد فقط در این دیار است کە شادی آفرین است! شادی آکندە از شور زیستن در زندان، تا ابد...
در کورەراههای عبثیت چە سرسختانە قد برمی افراشتی کە فرداهای دگر را نظارەگر باشی. در این گذرگاه شوم اندک راهی ماندە است، غنچە رو بگشا اینک آتیەای دیگر در انتظار توست.
اینک همەگان مسروریم، آنک تو دخترکی از رنگ پروانە و بسان پری، چە نامروتانە محکوم بە اعدام و بعدتر محکوم حبس ابد می شوی، با این همە تلخی با اشک شوق تو را می نگریم کە دگر سایە شوم طناب بر پیکرت سنگینی نخواهد کرد و همارە سپیدەدم لبخند آکندە از امیدت را خواهد دید...
زینب جانم، جان برادر
تو؛ همان دخترک مهتاب روی، تو؛همان دخترک کوچە پس کوچەهای این شهر خاموش، کە از همان بدو کوچ شکفتنت، جویای تبسم مهتاب شدی، چونان سروی سبز سرشت، قامت برافراشتی ، بانگ بودن را بر پیکر این شهر خاموش بر آوردی و در قلەی زیستن سرود پایداری را نجوا می‌کردی. 
( برای خواندن ادامەی مطلب اینجا کلیک کنید )

نور یارای خفاشان دیو سرشت نبود، این بود کە در بندت کردند، بدفرجام بود نوید نورانی نور بر زوزەی دیوان دیار.
در بند بودی و آنان خود را بە صلابە می کشیدند.
در بندی و سوی گامهای آنان بە طرف پرتگاه است، دیوان خویشتن را در پرتگاه خودساختە خویش بە صلابە می‌کشند. آنان را هیچ گریزی نیست از سقوط.
در بندی و گل نگاهت گویای هزارها نُتِ آهنگین امید در گام آرزوهایت...
آری، جان برادر می دانم، می دانم کە می دانی تا از هم گسستن همیشگی بندها از این بند نیز گریزی نیست ، اینک تویی کە با پایداریت بندها را از هم خواهی گسست. اینک تویی کە سوار بر اریکەی شادی. آن جلادان نیستی را غلطان در نومیدی خواهی کرد.
جان برادر، آنان نیک می دانند کە زینبهای این دیار از رنگ نسرین منصور الفرقانی های لیبی نیستند کە عهدەدار اجرای اعدامها باشند، زینبهای این دیار از رنگ النا چائوشسکوی رومانی نیز نیستند، کە مردم را بە خاک و خون بکشند، زینبهای این دیار از جنس مریم عذرا هستند...
می دانم کە می دانی، آنان نیک می دانند کە زینبهای ما از همان بدو تولد عاشق نجواهای کوهستان هستند، تا هموارە بە رنگ کوه پایدار و مقاوم باشند، این است کە آنان ناگزیر از زوزەاند.
جان برادر، زینب جانم چە روزها و چە شبهایی سایەی دار را بر وجودت حس می‌کردی و چە بی باکانە سرود پایداری را نجوا می کردی، اینک شبها در همان بند پیشینت با امیدی مضاعف چشمانت را بر روی هم بگذار، دیگر هراسی نیست کە شباهنگام از خواب بیدارت کنند و طناب دار بر گردنت نهند...
جان برادر چونان گذشتە سرسختانە امیدوار باش بە اینکە همەی این بندها روزی از هم خواهد گسست.
جان برادر ابدی شدنت خجستە باد.