۱۳۹۰/۰۵/۱۸

شب شعر عطا جمالی در سلیمانیە

 شب شعر عطا جمالی در قهورخانە کلتوری سلیمانیە
از راست: جمشید بهرامی-عطا جمالی-کاوە کریمی
عطا جمالی شاعر،نویسندە و مترجم کورد
مدت پیش در شهر سلیمانیە، قهوەخانە کلتوری شب شعری برای این شاعر برگزار کرد.
شعری از شاعر نامی کورد جلال ملکشاه با ترجمە عطا جمالی

ای کاروان
ای کاروان!
کە در خواب  و
کە بیدار است!
این رە کە بر آن میروید
همان  رە  معبر پار است
زوزەی گرگ اطرافتان ---> ادامە 
شغال اندر نهادە پوزە و دندان بە قلب و کاسە سرهاتان
چنان تاریک و ظلمانی است
شبح نوزادتان دزدد، نمیدانید
نگەهاتان ز  تاریکی
نبیند یک وجب پایین تر از خود را
اندیشەتان چنان چون آسمانی  تنگ
شما را بس افق تاریک و ظلمانی است
نمیدانید کە خورشید از کدامین دامنە سر درمیآرد در
بە آواز قدیم خویش در رقصید
ز نو اندیشەها ترسان
هی میروید
و بر عمق ظلام اندر فروتر میشوید اما
و کم سوتر چراغها نیز میسوزند
و چندی زان چراغان هم کە میسوزرند،
چراغ نە، چشم گرگند.
 ! ای کاروان
!ای کاروان سر در گم
بە شب هنگام و در ظلمت
فروغی برنمیتابد عصای شک
مشعل، مشعل
مشعل اندیشەهاتان
دمید اندر چراغ کور اندیشە
دگر راه و گذرگاهی دگر را برگزینید
همین ره را کە در آن پا نهادید
بسی بر آن گذشتند و یکی زانها نیآمد باز

کجا ای  کاروان!؟
این رە فرازی را کە چون موران
بر آن گردن نهادیدش
شما را رە بەسوی درە بنماید کە پارینە
و نیز آن رە کمرگاهی کە پوشیدەاست بە کاسەی جمجمە و استخوانهاتان
رسد آنجا کە بوران است و برف است و کە بهمن نیز
ای کاروان
رهی دیگر گزین، تازە.